تبرکی به مناسبت میلاد حضرت زینب س

با حال یأس و شکستگی به قبرستان و قبر خود برگشتم و نزدیک بود که بر اهل و عیال خود (به خاطر بی معرفتیشان و فراموش کردن من) نفرین کنم؛ ولی حقیقت علم مانع شد و با خود گفتم: همین یک قوز(مرگ من و بی سرپرست شدنشان) برای آنها بس است و قوز بالای قوز نشود.

وارد قبرم که شدم، دیدم "هادی" (سَمبُلِ نیکی ها و رشته محبت من به امیرالمومنین ع و اهل بیت پیغمبر ص) برگشته ... و مشغول زینت کردن حجره است و قندیلی هم از سقف آویخته که چون خورشید می درخشد.

گفتم: "مگر چه خبر است که این قدر در زینت حجره دقت داری در حالی که ما مسافریم؟"

هادی گفت: "امام زادگانی که تو به زیارت قبور آنها و قبور پدران آنها رفته ای و همچنین علمایی که در نماز شب هایت اسم آنها را برده ای و یا سر مزارشان رفته و فاتحه ای خوانده ای، شنیده اند که سفر آخرت پیش گرفته ای، به خاطر أدایِ حقِ تو، می خواهند به دیدنت بیایند."

بسیار خوشحال شدم و گفتم: "به به! چه سعادتی!"

هر چه از طرف اهل و خویشانم، اندوه و ناراحتی دیده بودم، از این خبر هزاران برابر خوشحال شدم؛ من و این قابلیت! من و این سعادت!

گفتم: "هادی! حجره کوچک است."

هادی گفت: "بر تو کوچک است؛ با آمدن آن بزرگان، بزرگ می شود."

ناگهان وارد شدند؛ با چه صورتهای نورانی و چه جلال و بزرگواری!

هر یک در مرتبه خود نشستند؛ حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علی اکبر(ع) از همه مقدّم بودند و هر دو بر روی تخت بزرگی نشستند.

من و هادی و بعضی از همراهان آنان، سر پا ایستاده بودیم و من محو جمال و جلال آنان بودم و مخصوصا جمال و جلال صدرنشینان مجلس!

حضرت ابالفضل(ع) از هادی پرسیدند: "تذکره عبور از پدرم گرفته ای؟"

هادی عرض کرد: "بله"

سپس آن بزرگوار این آیه را تلاوت کردند:

یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ

"ای گروه جن و انس! اگر می توانید از مرزهای آسمانها و زمین بگذرید، بگذرید؛ ولی هرگز نمی توانید عبور کنید مگر با سلطان!"

آنگاه حضرت ابالفضل(ع) به من توجه نموده و فرمودند:

" منظور از (سلطان) در این آیه شریفه ولایت پدرم و همین تذکره نجات توست. أُبَشِّرُکَ بِالفَلاحِ ( یعنی به تو مژده رستگاری می دهم) "

و من از خوشحالی و شوق این ملاقات اشکهایم جاری بود.

حبیب بن مظاهر(ره) که پهلوی من ایستاده بود، آهسته به من فرمود:

تو به خاطر خطرات این راه که در پیش داری، از رستگاری خود مأیوس نشو؛ زیرا که این بزرگواران و پدران معصومینشان(ع) تو را فراموش نخواهند نمود و آمدن ایشان نیز به اشاره پدرانشان بوده است؛ و دادرسی خود آنها از شیعیان و محبینشان در آخر کار است. و این دیدار به خاطر اطمینان و دلگرمی تو بوده است.

سپس حبیب بن مظاهر ادامه داد:

" حضرت زینب کبری(س) نیز برای تو سلام رساند و فرمودند:

ما پیاده روی های تو را در راه زیارت برادرم حسین(ع) و صدمات و گرسنگی و تشنگی و گریه های تو را در بین راه ها فراموش نمی کنیم! "

منبع: کتاب سیاحت غرب/آیت الله آقا نجفی قوچانی(ره)/ص 53 تا 57